2 بهار را با تو تابستان کردم .
دوشادوش در بالا پایین راه ناهموار زندگی .
لبخندت . آری لبخندت دستاورد من است .
دلم را آنقدر آرام میکند مثل شب های کویر .
گاهی غم بر دلم مینشیند . غمی شیرین .
از آن غمهایی که مادرم میگوید "خوشی زیر دلت زده"
هیچ روزی فکر نمیکردم آنقدر با یک نفر یکی شوم که حتی نیم روزی از دوریش بیچاره شوم
آری تو پیروز شدی .
دیگر نمیتوانم ذره ای از علاقه ام را نسبت به تو مخفی کنم .
بعد از دو بهار به تو میگویم که تمام زندگیم شدی .
آنقدر که حلقه اشک در چشمانم منتظر طوفان است .
آنقدر که دماوند منتظر فوران .
آنقدر که آسمان منتظر باریدن .
آنقدر آنقدر آنقدر .
خدا راست گفت : اگر شاخ درختان قلم و برگشان دفتر و دریاها مرکب شوند.
همین یکی را نمیتوانم بنویسم .
چه رسد به کل نعمت هایش .
از تو و از خدایت ممنونم . خدارا شکر و تورا عشق .
چون چیز دیگر ندارم .
درباره این سایت